روز عشق(92/9/24+92/10/3)با حضور مَمَل
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 287456
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
پنج شنبه 6 دی 1392برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : فافا

واااای من چقدر زود به زود پست میزارم به افتخارم

خوب سه شنبه این هفته به تاریخ بالا و یکشنبه هفته پیش قرار گذاشتیم با عشقم همدیگرو ببینیم اول میرم سراغ یکشنبه هفته پیش یعنی بیست چهارم از اونجایی که اون هفته ماشین نداشتیم تعمیرگاه درحال تعمیر بود منو نفسیمم جفتمون یکشنبه کلاس داشتیم قرار گذاشتیم تو یه ایستگاه همدیگرو ببینیم یه مسیری رو باهم تو اتوبوس باشیم بعد از اینکه کلاس ازمایشگاهم تموم شد رفتم چینگیل بینگیل کردم پیش به سوی همسری تو راه بودم همسری زنگ زد هی میخندید می گفت سورپرایز دارم منم میگفتم بگو دیگه لوس میگفت نه اخرم قهر کردم گفتم نگو اصلا نوبت منم میشه دیگهپیش خودم نتیجه گیری کردم که باز تقریبا نفس خان راحت پشت تلفن حرف نمیزد الانم که یونی کلاس داشته پس حتما مَمَل باهاش اومدهمَمَل دوست صمیمی نفسیم هستش پسر خوب و بامعرفتیه یک بار رفتم یونی همسری دوستاش رو دیدم یکی از دوستاش گفته بود فافا خانوم خیلی جدیِ ادم میترسه پیشش حرف بزنهکلاً من در برخورد با اقایون چه فامیل چه همکلاسی فوق جدی هستم حالا در پست بعد که راجبه نحوه اشناییمون با نفسیم مینویسم کاملاٌ توضیح میدم اما این اقای ممل از همون سری که با نقشه همسری رفت صندوق عقب ماشین من رو ترسوند کمی باهاش راحت شدم یعنی کمی از جدی بودنم کم کردم نفسی هم میگه ممل مثل داداشم میمونه پس میشه مثل برادرشوهر نداشته من منم دنبال یه دختر خوب براش میگردم خوب کجا بودیم اهان هیچی دیگه رسیدم سرقرار نفسی زنگ زد گفت بیا فلان جا با ممل اومدم ماشین اورده باهم بریم منم کلی ناراحت شدم اوج گرفتم که چرا اومدی با ماشین ممل نمیگی من بیام یکی از اشناها ما رو اینجا ببینه اخه جای قرار بسیار خطرناک بود گفتم من با اتوبوس میرم نفسی هم گفت نه نرو وایسا من الان میام پیشت باهم حرف بزنیم عشقم اومد یه کمی بحث کردیم یعنی من بحث کردم عشقم هیچی نمی گفت فقط سعی میکرد ارومم کنه اخر رفتیم از گلخونه دیدن کردیم اولش خودم الکی جو دادم بخاطر اینکه میترسیدم یکی ما رو ببینه اما بعد که رفتیم گلخونه حرف زدیم خیلی خوش گذشت من تو دلم خیلی پشیمون بودم از رفتارم شرمنده بودم از همسری که باز دربرابر اوج من فقط مهربونی به خرج داد تازه گفت ممنون از اینکه اومدی نرفتی girl_cray.gif

داخل گلخونه گل گیاه نگاه کردیم تا ممل جلوی ما راه میرفت حواسش نبود نفسیم بوس میفرستاد اگه نزدیکش بودم سرم رو میبوسیدیواشکی میگفت اشتی منم میگفتم نخیـــــرمیه جاهایی راه باریک بود قطاری میرفتیم اول ممل بعد همسری بعد من از پشت دستش رو می اورد که من دستش رو بگیرم منم میزدم رو دستش میگفتم نمیخوااام حالا تو دلم داشتم کلی کیف میکردم الکی ناز میکردم میگفتم نه نمیخواام قهرمگوشی جدید خریدم عشقم ازم گرفت نگاه کرد گفت مبارک باشه دید ممل توجه نمیکنه گفت فافا گوشی خریده اون هم تبریک گفت همون اول که اوج گرفته بودم موبایلم دستم بود وسط اوج من عشقم گفت به به موبایلش رو ببین منم توجه نکردم به اوجم ادامه دادم الان یادم اوج گرفتنم میوفتم خیلی از خودم ناراحت میشم چندبار نفس خان به من پشت پا انداخت کج کوله شدم یه بارش رو ممل دید گفت اِاِاِ بد من و نفسی رو دید داریم میخندیم فهمید داریم بازی میکنیم نفسی پشت پا میندازه حواسشم هست نخورم زمین دیگه میدید پشت پا میندازیم اونم میخندید یه گلدون بزرگ سنگین افتاده بود زمین به عشقم گفتم بیا بلندش کنیم گناه داره خراب میشه نفسی خم شد بلندش کنه زیربغلش پاره شدهفته پیش همسری و ممل با دوتا از دوستاشون رفته بودن شمال گفتم خوش گذشت چندنفر بودید دخترم بود(دختره هووی فرضی منِ خودم برای خودم ساختمش نفسی هم اسمش رو گذاشته ارزو و هووی فزضی نفسی هم اسمش امیدِ)نفسیم گفت نه بابا ممل گفت چرا دیگه بود منم گفتم ای بابا میبردینش دیگه خوش میگذشت دورهمیhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gifمیخواستیم سوار ماشین بشیم اومد در رو باز کنه به شوخی زدم به پهلوش گفتم نمیخواام مثلا قهر بودم دیگه نفسیم خندید زد به من گفت برو کنار ببینم و ممل شاهد این صحنه بود فکر کنم پیش خودش گفت این دوتا رو ول کنی باهم دوئل میکنن تا برسیم خوراکی هایی که از شب قبل برای همسریم اماده کرده بودم رو خوردیم عشقم صندلی جلو نشسته بود یه پر نارنگی میداد به من یکی میذاشت دهن مملنارنگی اول رو میخواستم از دستش بگیرم بخورم نداد اشاره کرد بیا بزارم دهنت تا رفتم جلو نارنگی رو کشید گفت نمیدم خندید اخر داد من رو رسوندن رفتن سر ساختمون موقع رفتن همسری از دور برام بوس فرستاد منم زنگ زدم میخواستم ازش عذرخواهی کنم که اوج گرفتم اما نیدونم چرا نگفتم راجبه یه چیز دیگه حرفیدیم

روز عشق اینسری دو قسمتی هستش قسمت دوم در ادامه همین پست مینویسم نظراتم در اخر فعال میکنمدوستای عزیزم من بیشتر برای ثبت رسوندن روزها خاطرات عاشقونمون وبلاگ زدم قبل از این همه روز عشق ها رو نفسم تو دفتر مینوشت اگه طولانی مینویسم چون دوست دارم تموم لحظه اتفاق ها ثبت بشه تا بعدا با عشقم این خاطرات رو میخونیم برامون همه خاطرات زنده بشه توقع هم از کسی ندارم پا به پای من پست هام رو بخونه چون بیشتر برای خودمون مینویسم اون دوستای عزیزمم که همراهی میکنن لطف دارن همشون رو دوست دارم واقعا خوب بودن خوش بودنشون برام مهمهرویا جون خانوم گل عزیز دریا جون الیای مهربون سالی عزیز زهرا سادات عزیز سهند جون میشای مهربون سارا جون غزل عزیز فرشته مهربون پیچک جون خانومی عزیزو...ممنون از این همه لطفی که به من دارید برای من و نفسیم ارزوهای قشنگ می کنید دوستــــــون دارم

شب یلدا سرماخوردم شدید هنوزم اثارش کمی مونده اما از اونجایی که اقامون دلش لارانیا خانوم پز میخواست چندوقت بود هوس کرده بود تصادف پیش اومد گفت بزار ماشین رو بگیرم بعد بپز که میخوای بیاری راحت باشی اما دید مریضم گفت نمیخواد درست کنی بزار خوب شدی بعداٌ منم دیگه دلم نمیومد بیشتر از این همسری منتظر بمونه حالمم بهتر بود صبح سه شنبه با صدای زنگ همسری ساعت هفت بیدار شدم خودم گفته بودم زنگ بزنه بیدارم کنه چون برای اولین بار بود موبایلم رو میزاشتم رو الارم نمیدونستم زنگ میزنه یا نه که نزد داشتم کم کم از رختخواب جدا میشدم که همسری اس داد امروز نمیدونم طرح یا نه دیگه تا من و همسری پرسجو کنیم به پلیس زنگ بزنیم شد هشت به خانومه میگم طرحِ امروز میگه معلوم نیست اخرم معلوم شد طرح از فرداست دیگه لاک طرح هندونم رو کامل کردم نشستم فکر کردم برای برگردوندن ظرفی که مامان 2 برام کوکوسبزی درست کرده بود برای خالی ندادن ظرف سالاد توپی درست کنم یا لازانیا اخرم به لازانیا رضایت دادم دیگه تا لازانیا رو درست کنم بزارم رو دم شد نه ونیم ما قرارمون اول ده بود که دیدم داره دیرم میشه هنوز کاری نکردم به همسری اس دادم ده و نیم بیا پیتکو پیتکو رفتم حموم زود اومدم بیرون دیگه یه دقیقه جلوی ایینه بودم یه دقیقه پای گاز اصلا یه وضعی بود

شب قبلش یعنی دوشنبه همسری رفته بود خونه مَمَل مونده بود گفته بود فردا میخوام برم پیش فافا صبح بد برم نمیتونم بمونم عشقم از ساعت چهار بیرون بود تا نه شب دنبال کارای پروژش با اینکه خسته بود اما ممل گفت بیا کمکم واسه درسام رفته بود تا برسه خونه ممل شده بود ده ایشونم فکر کرده بود همسریم شام خورده بهش شام نداده بود عشقمم که خجالتی قربونش برم با اینکه گرسنه بود چیزی نگفته بود به من اس داد گشنمه منم کلی غز زدم که شعورش نمیرسه از عصر بیرون بودی الان میخواستی بری خونه زنگ زده بیا رفتی یه کلمه نپرسیده شام خوردی یا نهعشقمم میگفت نه ممل خیلی مهمون نواز الانم اجیل میوه...اورده خوردم سیر شدم نگران نباش عزیزمخلاصه داشتم حاضر میشدم دیدم نفسیم اس داد میتونی زودتر بیای گفتم نه چی شده گفت به خدا من نگفتم اما ممل از یونی اومده زنگ زد گفت فلان جام گفتم اشکالی نداره دیگه اومده لازانیا زیاده برای اونم بیارم گفت هرجور دوست داری گلم گفتم میخوای نیارم بی ادب دیشب به تو شام نداد تنبیه بشهلازانیا رو کشیدم تو ظرف کمی تزیین کردم بعد لازانیا مامان 2 رو گذاشتم دم بیاد به مامانم گفتم کارد چنگال اماده کنه خودمم مراحل اخر جینگیلاسیون رو انجام دادم رفتم

نفسیم تیپ سرمه ای زده بود یعنی  من عاشــــــــــــق این تیپ سرمه ای با تیپ طوسیش هستم تا نشستم تو ماشین گل نرگس رو دیدم ورداشتم بوش کردم این اولین گل نرگسی بود که عشقم بهم هدیه داد اولین بار که بوش کردم جشن تکلیف سوم دبستانم بود بابام خریده بود از همون موقع دیوونه بوش شدم گل نرگس اینسری هم دومین گل نرگسی بود که از عشقم گرفتم همسری متوجه شده بود گل نرگس دوست دارم اما هر سری میخواست بگیره یا پژمرده بود یا فصلش نبود بالاخره امسال موفق شدرسیدیم پارک بعد از سلام احوالپرسی با اقای ممل نفسیم گفت زیرانداز بیارم بشینیم زمین ظرف لازانیا رو داد دست ممل یه نگاه به ظرف کرد گفت وای این کنجت روش چی میگه به بهرفتیم تو الاچیق همسری گفت نه اینجا زشته بشینیم بریم رو میز شطرنج غذا رو  بخوریم دوتا صندلی بود ممل گفت شما نمیخوری گفتم نه گوشت داره من نمیخورم شما راحت باشید همسری گفت اِاِاِ قاشق نیاوردی گفتم نه دیدم نخیر مامان گذاشته اخه من هی میخوام نفسی رو مجبور کنم موقع خوردن لازانیا قاشق رو بزاره کنار میگه نمیخوام این سوسول بازیا چیه جا نبود رفتم رو نیمکت کناری نشستم فکر کنم فاصلم از نفس خان یه متر بود اما ده بار گفت فافا پاشو بیا اینجا پیش من حالا من هی اشاره میکنم پیش ممل نگو بزار راحت بخوره باز میگفت بیا اخر بلند شد اومد دستم رو گرفت خودش سر میز ایستاده غذا میخورد گفت بهت میگم بیا بیا نزار پیش یه غریبه دستم روت بلند بشه سه تایی خندیدیم من جاش نشسته بودم با موبایلم بازی میکردم وسطاشم هی میگفتم ازم تعریف کنید دیگه نفسیم ممل هم گوش میدادن میگفتن واقعا خوشمزس بعد هم یه کمی قدم زدیم هوا سرد بود نشستیم تو ماشین من سوغاتی های فرستاده از طرف مامان 2 رو دیدم که مامان جون همسری به مامان2 داده بود ایشونم به من حتی با اینکه خودش نرفته بود مسافرت اما از سوغاتی هایی که مادرش یعنی مادربزرگ همسری به خودشون داده بود به منم داده بود بابت این کلی از مامان 2 به مامانم تعریف کردم که جقدر به فکر عروسش هست بعلـــــــههمونجا سوغاتی هارو نگاه کردم به ممل هم تعارف کردم چندتا هم برنامه برام ریخت گپ زدیم کلی به یه بنده خدایی که رو صندلی پارک خواب بود خندیدیممن رو رسوندن ممل رفت wc پارک نزدیک خونمون همسری لب لوچش اویزون شد گفت باز راحت قربون صدقت نرفتم گفتم اشکالی ندارهدست دادم دستم رو بوسید منم میخواستم صورتش رو ببوسم اما نمیشد کع تو کوچه اییییییشصبر کردم ممل اومد خداحافظی کردم اومدم لازانیا مامان 2 رو کشیدم تو ظرف کمی تزیین کردم مامان گذاشت تو راه پله منم در رو زدم همسری اومد برد از ایفون داشتم نگاهش میکردم تا رفت سوار ماشین شد زنگ زد حرف زدیم باز تشکر کرد و رفتن منم اس دادم به مامان 2 تشکر کردم بابت خوراکی های خوشمزش ایشونم مهمونی دوره ای بودن بعد که اومد خونه لازانیا رو دید اس داد تشکر کرد همیشه بهم میگن دختر هنرمندم یا دختر باسلیقم اصلا منم خوشم میاد یه وضعــــــــــی

عکس به زودی اضافه میشود

عشقنامه:زندگی من پیشاپیش سالگرد اولین روز عشقمون رو تبریک میگیم پسمل مــــــــــــن تو زندگیم رو عوض کردی از من یه دختر بااحساس ساختی زندگی کردن باهات ارزومه بیشتر از کل ادمای دنیا دوست دارم بهترین ناب ترین اتفاق زندگیم

فردا دختری با مانتوی قرمز قلبی پر از تپش می اید به سوی پسری که با تیپ مشکی پر از استرس روی صندلی نشسته بود...



نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت21:48---22 تير 1393

وای مرسی عزیزم،خیلی لطف میکنی،باشه بهت میگم

دوست خوبم:خواهش میکنم عزیزم



یه دوست
ساعت18:40---22 تير 1393

به به،چه خاطره های قشنگی
فافا جون واقعا دارم به پست نحوه آشناییتون نزدیک میشم؟خیلی دوست دارم داستانتونو از اول بدونم
همیشه شاد باشید

دوست خوبم:مرسی اتوسا جونبوسهرمزدار عزیزم هروقت خواستی بخونی بگو زودتر من رمزش رو بخاطر تو برمیدارم



مهسا
ساعت14:34---25 دی 1392
به به قصد نداری مارو با ممل خان اشنا کنی؟
پاسخ:ای دختر شیطووووون:-))پسرمون فعلا میخواد ادامه تحصیل بده:)

خانوم گل
ساعت16:21---9 دی 1392
سالگرد عشقتون مبارررررررک فافاجون.خاطره این روزم تعریف کن که فکرکنم همه بدجور تو کفشن.

من یکی که از خوندن خاطره هات خسته نمیشم.اینکه باجزییات کامل مینویسی خیلی شیرینه برام.باورت نمیشه همیشه موقع خوندن خاطره هات چون یاده خاطره هایه خودم میوفتم نیشم مثل این شکلکه بازه
پاسخ:ممنون مامان گل:-* به زودی مینویسم:) لطف داری عزیزم:-*


رویا
ساعت18:44---8 دی 1392
عزیزم معلومه اشکام از سر شوقه خانومم
پاسخ:وووی بوووووووووس


سالی
ساعت13:07---8 دی 1392
سالگرد عشقتون مبارک....

افرین به تو عروس هنرمند و واقعا تکی عزیزم خوشبحال همسرت...
پاسخ:اولین دوستی هستی که تبریک گفتی ممنون:-* واقعا خوش بحال ایشون:-)


رویا
ساعت12:40---8 دی 1392
بدو بیا وبم فافا
پاسخ:اومدم خوش امدم:-)


رویا
ساعت1:59---8 دی 1392
وای فافا جان بخدا منم کلی اشک تو چشمام جم شد اینجوری تعریف میکنی دختر هنرمند و باسلیقه و البته با احساس خودم

عاشق نوشتناتم انقد با مزه مینویسی مخصوصا این شکلکها رو که میذاری من یکی غش میکنم از خنده

از ته دل آرزو میکنم کنار نفسی همیشه خوشبخت باشین عزیزم راستی دیگه هم باهات قهرم که نمیای بگی طریقه آشنایی با نفسی رو
پاسخ:اشک الان از سر شوق بود یا خنده نقش اشک مشخص شود لفطن:-) خودمم عاشـــــــــــــــق این شکلکام جای بچه های نداشتم دوستشون دارم:) ممنون عزیزم:-* باهام قهر نکن میرم بزرگترم رو میارم سرتاااااااا:->


همسری
ساعت23:27---7 دی 1392
نوشتی فردا دختری با مانتوی قرمز قلبی پر از تپش می آید اشک تو چشام جمع شد

مرسی عشقم که با وجود مریضی و بی حالیت برام لازانیا درست کردی

متنت مثه همیشه عالی بود ولی به احترام سالگردمون میخوام راجع به سالگرد تبریک بگم

سالگرد اولین روز عشقمونو اول به خودم بعد به شما که زندگیمو دگرگون کردی تبریک میگم بیشتر از هر چیزی که فکرشو کنی دوست دارم همه ی همه ی همه ی زندگی من
پاسخ:جیگــــــــــــــــــــــــــــــــرمن چشماتو بیار جلو ببینم:-************* نوش جونت عشق من بعدم مریضیم خوب شده بود الکی صدام گرفته بود میدونم عالی بود دیگه:-) وووووووووی بوساش رو ببین چقدرن:-****************************************** منم باز به جفتمون تبریک میگم عشق اول اخرم:-**********************


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: